تشنه کام

شعر

زینبیه

شب هم ز عفاف چادرت حیران است

جبرییل به درگاه شما دربان است

 

 

ایوب که صبر پیش او زانو زد

عمری است که در کار تو سرگردان است

 

هر کس که فقط گفت حسینی هستم

جنت به سر سفره تو مهمان است

 

 

شام است که با وجودتان فردوس است

بی تو به خدا بهشت هم زندان است

 

 

در مرکز پادگان تان بی بی جان 

عباس به احترامتان دژبان است

 

 

در لشگر خادمانتان یوسف هم

سردار نه سرگرد نه یک ستوان است

 

 

خورشید ندیده بود رویت هرگز

از شوکتتان خاک و زمین لرزان است

 

 

افتاده گره به کرببلا رفتنمان 

با یک نگهت واشدنش آسان است



[ شنبه 91/9/18 ] [ 1:51 عصر ] [ محسن مقیسه ] نظر