پرم درد می کند
من یک کبوترم که پرم درد میکند
قلبم برای اهل حرم درد میکند
از بس کشیده دست عدو گیسوان من
مویم نه بلکه مغز سرم درد میکند
از آن زمان که خورده ام از ناقه بر زمین
قدم خمیده و کمرم درد میکند
از بس که کعب نی به من این ساربان زده
پهلوی من نموده ورم درد میکند
زنجیرها که بسته شده روی ساق من
ساییده استخوان و قلم درد میکند
روزی سه بار ضربت سیلی چشیده ام
حالا تمام چشم ترم درد میکند
تنها نبرد زینت گوش مرا عدو
چون که درید گوش کرم درد میکند
تنها نه چشم و پهلو و بازو و سینهام
این پای پر زآبلهام درد میکند
بر دامنم گرفته ام اینجا سر تورا
جانم ز داغ تو پدرم درد میکند
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 1:14 عصر ] [ محسن مقیسه ]
نظر