تشنه کام

شعر

عید همسایه

خودش را با دوصد ناله زآن بستر جدا می کرد

خمیده بهر طفلانش غذایی دست و پا می کرد

اگرچه روی خود را می گرفت از همسرش با دست

ولی از بین انگشتش نگه بر مرتضی می کرد

زمین خورد و دوباره روی پا شد یاد من آمد

چگونه پشت در خود را ز میخ در جدا می کرد

شبی پرسید بابا خون چرا می آید از گوشت

لبش را میگزید و التماس مجتبی می کرد

نمیدانم چه خوابی دید یک لحظه که چشمش رفت

گهی میگفت فضه ، گاه محسن را صدا می کرد

میان نافله بنشست ، خون سینه جاری شد

گمانم داشت بهر عید همسایه دعا می کرد

 

 



[ دوشنبه 92/1/5 ] [ 8:25 صبح ] [ محسن مقیسه ] نظر