دلخوشی شهر
امروزهم به یاد رخت خون گریستم
با یاد روضههای تو افزون گریستم
تو رفتهای و یا که منم آنکه نیستم
این را هزار مرتبه مفتون گریستم
دیگر نمانده در دل این شهر دلخوشی
لیلی که رفت با غم مجنون گریستم
تا خندههای کوتهت از خاطرم گذشت
در پای منبر تو چه محزون گریستم
مردم برای سکه و زر گریه میکنند
من بهر گنج رفته قارون گریستم
هر چارشنبه و شب قدرم کجا روم
چون ماندهام ز بزم تو بیرون گریستم
ای مادری ترین زهمه همچو مجتبی
عمری زگریهی تو به خاتون گریستم
[ چهارشنبه 91/10/20 ] [ 12:0 عصر ] [ محسن مقیسه ]
نظر