یا الله
چون اشک نشسته ام در اعماق نگاه
چون ماه، ولی فتاده ام در دل چاه
چون میوه نارسیده از روی درخت
افتادم و پا خورم همی در سر راه
آرام در انتهای یک جنگل سبز
خشکیدم و حال گشته ام تخته سیاه
خوشحال که بر سر کسی جا دارم
غافل که غبار گشته ام روی کلاه
مانند عقاب تک پریدم در اوج
سردار بدون یار و بی فوج سپاه
پر نور ولی ستاره ای پنهانم
از بس که نشسته ام به نزدیکی ماه
مستم ز می و حدم نگردد جاری
جاری شده ام میان این سیل گناه
سی سال گذشت و حاصلم شد یک آه
حالا تو بگیر دست من یا الله
[ سه شنبه 91/10/5 ] [ 8:38 صبح ] [ محسن مقیسه ]
نظر