زمانی پر زمی بود این سبویم
زخالت بود دائم گفتگویم
رها کردی مرا در بین مردم
نمی دانم که را باید بجویم
زهیرم، قاصدت را رد نمودم
خودت بنشین دمی در روبرویم
فرات و غسل هم درمان من نیست
مدد کن تا زخون گیرم وضویم
شبیه طبل های دسته هایت
فقط در یک دهه در های و هویم
گرفتارم درون شهر غربت
به چشمت خار و تیغی درگلویم
گره زن بر نخ نعلین هایت
دلم ، چشم خمارم، تار مویم
تمام آبرویم نوکری بود
زمانه برد از کف آبرویم
ببین که آبرویم آرزو شد
نخشکان چشمه های آرزویم