سوگند به چادر ی پر ازخاک و سفید
سوگند به قامتی که از ضرب خمید
تا هست نفس به سینه ای زهرا جان
دست از پسرت دمی نخواهیم کشید
تشنه کامشعر |
درس فاطمیه
سوگند به چادر ی پر ازخاک و سفید سوگند به قامتی که از ضرب خمید تا هست نفس به سینه ای زهرا جان دست از پسرت دمی نخواهیم کشید [ سه شنبه 92/1/27 ] [ 3:11 عصر ] [ محسن مقیسه ]
نظر چند سالی صبر کن
امشب علی زحمت زیادی نباید بکشد اسما یک سطل آب کافی است چیزی از جسم زهرا نمانده است آنقدر نحیف شده که گویا زیر پارچه جسمی وجود ندارد علی جان پارچه را آرام کنار بزن به بچه ها بگو فعلا رو به دیوار بمانند چاره چیست کسی در مدینه نیست تا به آنها دلداری دهد با دختران خردسالت بازی کند به چیزی مشغولشان کند نه کسی نیست بگو فعلا رو به دیوار گریه کنند خوب است امشب ماه کامل نیست اگر مشعل نگیری کبودی ها دیده نمیشود مواظب جراحات بی بی باش زخم ها کهنه شده اند زخم کهنه به پیراهن میچسبد ای کاش دست شما هم یک امشب مثل دست بی بی بی حس بود شاید دیگر سر به دیوار نمیگذاشتی شاید بی قرار نمیشدی شاید صدای های های گریه ات بر نمیخواست شاید دستت ورم بازوی زهرارا نمی فهمید مگر با چه ضربی مغیره غلاف میزد که بعد از 90روز هنوز ردش باقی است از گریه تو بچه ها جا خوردند ناخودآگاه برگشتند رو به تو روبه محل غسل حالا کار علی سخت میشود حسن نگاهش دوباره به صورت مادر افتاد روضه ها ی کوچه را تکرار خواهد کرد زینب به بازوی مادر خیره شده تازه علت افتادن شانه از دست مادر را میفهمد حسین دلش برای در آغوش گرفتن مادر پر میزند اما میداند پهلوی مادر جراحتی عظیم دارد حسین جان نمیشود زخم مادر عمیق است شاید وقتی دیگر شاید کربلا ، کنار قتلگاه چند سالی صبر کن
[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 4:14 عصر ] [ محسن مقیسه ]
نظر مادر
بر چادر خودوصله میزد بازمادر می گفت در گوش ملائک رازمادر وقتی بغل می کردبابازانوی غم می کرد با یک خند ه اش اعجاز مادر با هر نفس یک لاله بر پیراهنش زد می کرد زخم سینه اش سرباز مادر وقت نمازش نیمه خم می بست قامت می کرد با زخمپرش پروازمادر هر روز لاغر تر شود از آن دمی که شد پشت در بهر علی جانباز مادر پهلو به پهلو شد میان خواب و دردش حالا دوباره می شود آغاز مادر با مجتبی میگفت دیشب جان زهرا بر صورتم دیگر نظرننداز مادر دیگر توان پا شدن از بسترش نیست با زخم بستر گشته است دمساز مادر [ دوشنبه 92/1/26 ] [ 9:55 صبح ] [ محسن مقیسه ]
نظر خواب مادر
آهی کشید، دست به روی کمر گذاشت با آه خویش بر همه دل ها اثر گذاشت
آنقدر در قنوت دعایش طویل شد تا سجده های آخرخود درسحر گذاشت
خوابید پیش مادر همچون هلال خود زینب به هم ز غصهء او چشم تر گذاشت
روءیای کودکا نهء زینب چه دیدنی است در خواب بهر مادر خود بال و پر گذاشت
تا نشکند دری و نسوزد کسی در آن دیوار بهر خا نهء خود جای در گذاشت
جای کسوف چهرهء زیبای مادرش همچون قدیم پارهء قرص قمر گذاشت
یک قد سرو گونه به جای کمان نشا ند در دامنش به جای شهیدش پسر گذاشت
آن شب گذشت زینب از آن روز ها به بعد همراه اسم مادر خود یک سفر گذاشت [ دوشنبه 92/1/12 ] [ 9:41 صبح ] [ محسن مقیسه ]
نظر عید همسایه
خودش را با دوصد ناله زآن بستر جدا می کرد خمیده بهر طفلانش غذایی دست و پا می کرد اگرچه روی خود را می گرفت از همسرش با دست ولی از بین انگشتش نگه بر مرتضی می کرد زمین خورد و دوباره روی پا شد یاد من آمد چگونه پشت در خود را ز میخ در جدا می کرد شبی پرسید بابا خون چرا می آید از گوشت لبش را میگزید و التماس مجتبی می کرد نمیدانم چه خوابی دید یک لحظه که چشمش رفت گهی میگفت فضه ، گاه محسن را صدا می کرد میان نافله بنشست ، خون سینه جاری شد گمانم داشت بهر عید همسایه دعا می کرد
[ دوشنبه 92/1/5 ] [ 8:25 صبح ] [ محسن مقیسه ]
نظر |
|
|