سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تشنه کام

شعر

ام البنین نگو

ام البنین نگو، که نمانده پسر مرا

هر آنچه داشتم شده بهر خدا فدا

گویند رفته رأس پسرهای من همه

هم‌چون حسین غرق به خون روی نیزه‌ها

خوشحال از اینکه بوده اباالفضل یک تنه

ساقی خیمه‌ها و علمدار کربلا

چشمش زدند، قامت و رخسار چون مهش

باور نمی‌کنم که شده فرق او دو تا

شرمنده‌ام رباب که عباس من نشد

آب آوری برای علی اصغر شما

شرمنده زینبم که ز دست عزیز من

افتاد عاقبت علم و شد حرم رها

شرمنده‌ام سکینه که مشکش درید تیر

از العطش رسید به عرش خدا صدا

دستش اگر که بود یقین آب می رساند

اما شنیده‌ام شده دستان او جدا

حالا اگر که آب طلب می‌کنی بگو

من نوکری خانه‌یتان خواهم از خدا

ام البنین نگو که تو شرمنده‌ای ز ما

ما داده‌ایم مشک به دست عمو چرا



[ پنج شنبه 92/2/5 ] [ 6:46 عصر ] [ محسن مقیسه ] نظر